اشعار امام زمان(عج)


جانم هوای وصل تو کرده شتاب کن
این شیشه را بگیر و پر از عطر ناب کن
من آن گُلم که زینت باغت نبوده ام
پس یک قدم بیا و مرا هم گلاب کن
هر شاخه گل نکرد، علفِ باغ می شود
گل کن به روی شاخه عمرم شتاب کن
من یک دعای بی نفس و بی اراده ام
ای آسمان دعای مرا مستجاب کن
هر جا که پل زدم که به راه خطا روم
سد طریق کن، پل من را خراب کن
نان از تنور این دل تاریک می خورم
یک شب تنور سرد مرا آفتاب کن
من که حساب نوکری ام را نکرده ام
فردا برای من تو حساب و کتاب کن
یک شب مرا به چشم حسینت نگاه کن
یعنی مرا به کرب و بلا انتخاب کن
آقا
اجازه! این دو سه خط را خودت بخوان!
قبل
از هجوم سرزنش و حرف دیگران
آقا
اجازه! پشت به من کرده قلبتان
دیگر
نمی دهد به دلم روی خوش نشان!
قصدم
گلایه نیست، اجازه! نه به خدا!
اصلا
به این نوشته بگویید، داستان
من
خسته ام از آتش و از خاک، از زمین
از
احتمال فاجعه، از آخرالزمان!
آقا
اجازه! سنگ شدم، مانده در کویر
باران
بیار و باز بباران از آسمان
- اهل بهشت یا که جهنم؟ خودت بگو!
- آقا اجازه! ما که نه در این و نه در آن!
»یک پای در جهنم و یک پای در بهشت«
یا
زیر دستهای نجیب تو در امان!
آقا
اجازه!
باشد!
صبور می شوم اما تو لااقل
دستی
برای من بده از دورها تکان...
*********
کاش در
این رمضان لایق دیدار شویم
سحرى
با نظر لطف تو بیدار شویم
کاش
منت گذارى به سرم مهدى جان
تا
که همسفره تو لحظه افطار شویم
************
رمضان
آمد و آهسته صدا کرد مرا
مستعد
سفر شهر خدا کرد مرا
از
گلستان کرم طرفه نسیمى بوزید
که
سراپاى پر از عطر و صفا کرد مرا
نازم
آن دوست که با لطف سلیمانى خویش
پله
از سلسله دیو دعا کرد مرا
فیض
روحالقدسم کرد رها از ظلمات
همرهى
تا به لب آب بقا کرد مرا
من
نبودم بجز از جاهل گم کرده رهى
لایق
مکتب فخر النجبا کرد مرا
در
شگفتم ز کرامات و خطاپوشى او
من
خطا کردم و او مهر و وفا کرد مرا
دست
از دامن این پیک مبارک نکشم
که
به مهمانى آن دوست ندا کرد مرا
زین
دعاهاست که با این همه بىبرگى و ضعف
در
گلستان ادب نغمه سرا کرد مرا
هر
سر مویم اگر شکر کند تا به ابد
کم
بود زین همه فیضى که عطا کرد مرا

یا صاحب الزمان ادرکنی
تا کی دل من چشم به در داشته باشد ؟
ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد
آن باد که آغشته به بوی نفس توست
از کوچه ما کاش گذر داشته باشد ...
اللهم عجل لولیک الفرج