,روز اول مهر با یاد خدای مهربان و با شور و شوق یک معلم کلاس اولی به مدرسه رفتم.روی حیاط مدرسه ایستاده بودم . دسته دسته بچه ها با والدینشان به مدرسه وارد میشدند و در صف های خود می ایستادند.

بعد از برگزاری مراسم به مناسبت بازگشایی مدارس و هفته ی دفاع مقدس با دانش اموزان به کلاس رفتم.دو سه نفر گریه میکردند چون مراسم طول کشیده بود گفتم هر کس صبحانه و خوراکی دارد میتواند بیرون بیاورد و بخورد.

بچه های دیگر ارام شده بودند فقط دانش اموزی جدید به همراه مادرش به کلاس امده بود که گریه میکرد نامش را پرسیدم جواب داد نازنین.

گفتم : به به چه اسم قشنگی و بوسه ای به گونه اشک الودش زدم لبخندی زد و شاخه گلی را که با خود اورده بود به من داد ولی باز شروع به گریه کرد و با هر قدمی که مادر از او دور میشد بیشتر گریه میکرد.

از مادرش پرسیدم چرا روز 28 شهریور برای جشن شکوفه ها به مدرسه نیامده اید گفت ما به زیارت امام رضا (ع) رفته بودیم و نتوانستیم در جشن و کلاس بندی شرکت کنیم.

دوباره به طرف نازنین رفتم و گفتم : زوار امام رضا زیارت قبول او را بوسیدم و کلی با او حرف زدم.

مادرش کنارش نشست و او ارام شد بعد از زنگ تفریح مادر عذر خواهی کرد و از کلاس بیرون رفت, قبل از رفتن گفت خانم معلم مطلبی است که باید بگویم نازنین یک سال پیش پدرش را از دست داده حواستان باشد.

با شنیدن این حرف خیلی ناراحت شدم و غمی سراپای وجودم را فرا گرفت چون میدیدم این دومین نازنینی است که در سال گذشته پدرش را از دست داده است.

فهمیدم اشک های نازنین به چه علت بوده نه به خاطر اینکه از مادر جدا شده و به مدرسه امده است بلکه به خاطر یاداوری غم از دست دادن پدر بوده که میترسد نکند این تجربه بازهم برایش تکرار شود.

با خود و خدای خود عهد کردم که هر کاری توانستم برای نازنین انجام دهم شاید بتوانم ذره ای از غم وجود او بکاهم و او را به درس و مدرسه علاقه مند سازم.